دومین کتابی که توی طاقچه خوندم. در مورد دختری بود که توی یه روز گیر کرده، اولش فکر کردم که خیلی مسخره است ولی خیلی جالب بود و من واقعا دوسش داشتم. اگه فرصت کردین حتما بخونینش. اینم چندتا از تیکه از کتاب:
” چقدر آدمها عجیبن. میتونین هر روز اونا رو ببینین میتونین فکر کنین اونا رو میشناسین و بعد متوجه میشین که اصلاً شناختی ازشون ندارین. “
” یکی از چیزایی که اونروز صبح یاد گرفتم این بود: اگه از خطی عبور کنین و اتفاقی نیفته، اون خط معناشو از دست میده. مثل اون معما در مورد یه درخت قدیمی که توی یه جنگل زمین میافته و اینکه اگه کسی نباشه که این صدا رو بشنوه، باز هم صدایی تولید کرده؟ “
” یه لحظات خاصی تا ابد طول میکشن. حتا بعد از اینکه تموم میشن ادامه دارن، حتا بعد از اینکه مُردین و دفن شدین، اون لحظات هنوز دووم میآرن، رو به عقب و جلو، بهسمت بینهایت. اونا همزمان همهچیز و همهجا هستن.اونا معنابخشن. “
از روی این کتاب فیلم هم ساختن و فیلمش هم واقعا زیبا و فوق العاده س:))