کتاب پر از سانسور بود، خیلی جاها باید حدس میزدین که چه اتفاقی افتاده:/ ولی در کل خوب بود. تیکه های قشنگی هم داشت. البته فضای داستان خیلی تاریک بود، خیلی زیاد. موضوع درباره دختریه که خودکشی کرده و قبل از خودکشی، صداشو توی سیزده تا نوار ضبط کرده و توی هرکدوم درباره ی کسی که یکی از دلایل خودکشی ش بوده، حرف زده. این نوار ها دست اوناییه که دلیل خودکشیش بودن. فکر می کنم فیلمش رو خیلی هاتون دیده باشین، شایدم نه، به هر حال من که کامل فیلمشو ندیدم فقط چندتا قسمت از فصل اولش رو دیدم. نمی دونم چجوری فیلمش سه فصله ولی کتابش سیصد صفحه:/
” گمون کنم مسئله دقیقاً همینه. هیچکی دقیقاً نمیدونه چه تأثیری رو زندگی بقیه داره. خیلی وقتها اصلاً خبر نداریم. فقط مثل همیشه رفتار میکنیم. “” اینکه دیگران چه فکری دربارهی من میکنن از کنترل من خارجه. “” متأسفانه، آدم نمیتونه دست به انتخاب بزنه و دقیقاً یه نقطه رو نشونه بگیره. وقتی با زندگی آدمها بازی میکنین، با کل زندگیش بازی کردین. “” «کلی، لازم نیست همهش مراقبم باشی.»
ولی من مراقبت بودم، هانا. خودم میخواستم. میتونستم کمکت کنم، ولی هر بار که جلو میاومدم، پسم میزدی.
صدای هانا رو میشنوم که باز میگه: «پس چرا بیشتر سعی نکردی؟» “