این داستان از مرگ شخصیت اصلی داستان شروع میشه، البته که مرگ خودش یه آغازه، آغاز یه زندگی جدید... با خوندن این کتاب ممکنه نظرتون در مورد زندگی پس از مرگ تغییر کنه. کتاب خوبی بود البته اونقدر برای من کشش زیاد نبود که زود تموم بشه ولی زیبا بود. =) چندتا تیکه از کتاب:
” ما آدمها مثل آهنربا هستیم. همان طور که یکدیگر را جذب میکنیم، دفع هم میکنیم: با حرفهایی که میزنیم و کارهایی که میکنیم. “
” عشق از دست رفته میتواند عشقی خاموش باشد. عشق همان عشق است، تنها شکل آن عوض میشود، همین. تو با جسم معشوقت تماسی نداری. نمیتوانی به موهایش دست بکشی، لبخندش را دیگر نمیبینی، با او غذا نمیخوری و با او نمیرقصی. اما، وقتی آن حس کم میشود، حس دیگری قوی میشود. یاد و خاطرهٔ معشوق. خاطرهٔ او همراه توست. با آن زندگی خواهی کرد. نگهش میداری و حتی با آن میرقصی.زندگی پایانی دارد، اما عشق هرگز». “
” از دوردست صدای غرش هواپیمایی بلند شد و ادی را بسیار مأیوس کرد. این عذاب درونی هر اسیری است، فاصلهٔ کوتاه میان اسارت و آزادی “
+کتاب "نفر بعدی که در بهشت ملاقات می کنید" دنباله این رمان محسوب میشه.
++راستی نویسنده کتاب میچ آلبومه. من سه شنبه ها با موری رو بیشتر دوست داشتم.
+++راستشو بگم خیلی کتابش منو نگرفت